فرهنگ امروز/ فاطمه شمسی: نشست نقد و بررسی کتاب «دریغ است که ایران ویران شود» نوشته فرامرز رفیع پور در سالن اجتماعات انجمن جامعه شناسی ایران برگزار شد. این انجمن که در ترم گذشته ۴ سخنرانی برای نقد کتب و آثار جناب رفیعپور برگزار کرده بود در ترم پیش رو نیز جلساتی را به نقد و برسی این کتاب اختصاص داد. منتقدین این اثر دکتر محمدامین قانعی راد، تقی آزاد ارمکی، شجاعی زند و رحیم محمدی در دو جلسه به نقد این کتاب پرداختند. کتاب مورد نقد در ۹ فصل تنظیم شده است، ۲ فصل به استعمارشناسی، ۱ فصل در مورد بحث دین است و فصول بعدی به سیاست و اقتصاد و فرهنگ و اجتماع تعلق دارد. گزارش زیر سخنان شجاعی زند در این نشست است.
معمولاً این تیپ کتابها علیرغم اهمیتشان خوانده نمیشوند، یا خیلی کم خوانده میشوند، مشکل این است. فکر میکنم عنوانی که من بر روی بحثم گذاشتم، «جامعهشناس ایرانی و جامعهشناسی ایران»، چکیدهای از کتاب و هم دکتر رفیعپور را معرفی میکند. من اول راجع به اصل این کار نکاتی را عرض خواهم کرد و دوم راجع به ساختار کار و سوم محتوای آن به نکاتی اشاره خواهم کرد. واقعاً معتقدم این کار در نوع خود کار بزرگی است و در واقع یک کلانپروژه است. این نوع پروژهها معمولاً در غرب توسط یک تیم و با حمایت کلان مالی انجام میشود. جای این نوع کارها در جامعهی ما و در جامعهشناسی به شدت خالی است. نوعاً متأسفانه کارهای کلان ما در جامعهشناسی پیمایشهای سطح ملی است. غربیها راجع به ایران از این نوع کارها انجام دادهاند، اما در ایران توسط یک جامعهشناس ایرانی کم صورت گرفته است. این کار به ۳ معنا یک کار کلان است، یکی ازاینمنظر که یک گسترش طولی و نگاه تاریخی دارد، اگرچه به ایران و نهایتاً ایران معاصر میپردازد اما برای اینکه بتواند تصویر درستی از این واقعیت موجود ارائه دهد ناگزیر است یک دورخیز تاریخی بکند و به عقبههای استعمار در ایران بازگردد، ازاینحیث طبعاً یک دیدگاه کلان و تاریخی بر این کار حاکم است.
از حیث دیگر کلان است، به این معنا که عرصههای مختلف جامعهی ایران را مورد بررسی قرار میدهد و به نظام اجتماعی در سطح کلان آن نظر کرده است. ایشان نظام اجتماعی را حتی فراتر از پارسونز دیده است، اگر پارسونز نظام اجتماعی را در ۴ خردهنظام میبیند، ایشان این خردهنظامهای نظام اجتماعی ایران را در ۶ سطح دیده است. ایشان مقولهی تفکر و مذهب را اضافه نموده است و مذهب را به خاطر ویژگیهای منحصربهفرد جامعهی ما از فرهنگ مستقل کرده است؛ و این ویژگی جامعهشناسی ایران است، یعنی طرح کار برخاسته از واقعیتها و بستری است که مطالعه بر روی آن صورت میگیرد.
کار دکتر رفیعپور یک ویژگی دیگر نیز دارد که صفت کلان و استراتژیک بودن کار را پررنگتر میسازد، اینکه ایشان یک ملاحظهی توأمان درون و برونسیستمی دارد. غالب کارهای کلانی که صورت میگیرند سیستم را یک سیستم بسته میبیند؛ این کار مصداق کامل یک کار جامعهشناختی است. کار جناب دکتر از جنس جامعهشناسی در دانشگاه نیست، جامعهشناسی پس از آنکه در دانشگاه آموخته شد باید گام در عرصهی دیگری بگذارد و به حل مسئله بپردازد، کار جناب رفیعپور در این حوزه قرار میگیرد. میتوان رد بسیاری از تئوریها را از لابهلای سخنان دکتر رفیعپور در کتاب به دست آورد، اما خود را ملزم نمیبیند که برای بیان هر موضوعی یک عقبهی تئوریک جاافتاده از آن را بیان کند و با تکیه به آن سخن گوید (در این زمینه به عقیدهی بنده موفق عمل کرده است). ارجاعات او بیشتر از باب شاهد مثال است.
ویژگی دیگر اثر این است که این کتاب یک کار نظری-میدانی به معنای دقیق کلمه است؛ این کتاب نسبت متعادلی بین نظریه و واقعیت برقرار میکند، در این کتاب در واقع نظریه در خدمت فهم مسئله است، تحلیل و پاسخ به مسئله نیز با پایبندی به یک چارچوب نظری صورت پذیرفته است. جامعهشناسی بهنحوی اجتنابناپذیر یک علم بومی است؛ منظور من از بومی بودن به معنای منظر بومی داشتن نیست، اتفاقاً دکتر رفیعپور نیز این معنا از بومی بودن را ترغیب نکرده است. ایشان هیچ حساسیتی به منظر عمومی universal که در جامعهشناسی وجود دارد، ندارد و ذیل آن حرکت میکند. معنی بومی بودن این است که موضوع و مسئله از بوم برمیخیزد و احساس مسئولیتی که در قبال آن وجود دارد. جامعهشناسی ما اگر بادقت به آن نگریسته شود در حال پاسخ دادن به بخش قابل توجهی از مسائل دیگران است، مسائلی که دیگران تعریف کردند، یا مسائلی که دارند و نسبت به مسائل جامعهی خود بیگانه است؛ این معنا از بومی شدن در کتاب به نحو جدی وجود دارد.
این کتاب بر مبنای یک بینش جامعهشناختی نوشته شده است و از کنار واقعیتهای روزمره بهراحتی عبور نمیکند. راجع به ساختار کار، این کتاب انصافاً یک کار منسجم و مدون و یکدست است؛ با وجود پرانتزهای زیاد و موضوعات و مصادیق خُرد فراوانی که میآورد، دارای نظم و انسجام است. کتاب خستهکننده نیست و پیچیدگی و مغلقنویسی ندارد. این کار به نظر من فضل کار فردی را بر کار تیمی نشان میدهد. ایشان نشان دادند که اهمیت ساختار در تدوین کتاب و کار پژوهشی تا چه حد مهمتر از محتوا است؛ این به معنای بیاهمیت بودن محتوا نیست.
عرایض من دربارهی محتوای کتاب ۲ بخش دارد، یکی در سطح کلیات است و بعد از آن به چند مورد مشخص اشاره خواهم کرد، تحلیل من از محتوای کتاب با این چند ویژگی قابل عرضه است. من رویکرد خوبی در کتاب میبینم، این اثر کلنگر است، مشخصات یک کار علمی را دارد، خیلی به مرزهای آمیختگی بحثهای ارزشی و ویژگیهایی که دکتر قانعی گفتند نزدیک میشود، اما تخطی نمیکند. این اثر یک کار تحلیلی-نظری است و در آن به دنبال یک پژوهش کمی و آماری و پوزیتیویستی نباید بود. این اثر همچنین به شدت رویکرد انتقادی دارد، اما درعینحال یک ناصح امین است. خاستگاه نقد خیلی مهم است، ایشان در نقد زبان گزنده ندارد بلکه زبانشان استدلالی و منطقی است. چند ویژگی روشنفکری به معنای اصیلش در اثر جناب دکتر وجود دارد (درحالیکه آقای دکتر اصلاً روشنفکر نیست و داعیهی آن را ندارد)، یکی احساس مسئولیت اجتماعی، دینی، ملی و علمی است؛ ایشان به دنبال درانداختن یک طرح نو است. ویژگی دیگر این است که ایشان به دنبال پر کردن یک خلأ بین جامعهشناسی آکادمیک و کارگزاری علوم اجتماعی است، خلئی که بهعینه همهی ما آن را حس میکنیم. این کتاب همچنین از نظر بنده دارای موضع و جهتگیریهای خوبی در مقابله با غرب استعمارگر است -ممکن است که دیگر استعمار لغتی کهنه باشد، اما حقیقت آن همچنان وجود دارد-.
این اثر رویکرد جمعگرایانه دارد، یعنی اولویت را به جمع میدهد و ارزشگرا است و این به معنی اهمیت دادن به ارزشها در جامعه است و اینکه خود نیز از یکسری ارزشها پیروی میکند و آن را پنهان نمیدارد. این اثر تضادگرا است و این به معنی پرداختن به مسئلهی تضاد است نه مطلوبیت تضاد؛ ایشان به یک معنا اتفاقاً وفاقگرا است. ایشان دربارهی طراحی و برنامهریزی و نقشههای چندگانهی غربی بسیار درشتنمایی میکند، چرا بخشی از این تاریخ برخورد ما با غرب، واکنشی قلمداد نشود؟ چرا باید بگوییم طراحی و برنامهریزی آنها؟ واقعاً برخی از رفتارهای غرب ذیل عنوان واکنشهای آنها به یک اتفاق و امر قرار میگیرد نه طراحی از پیش. برخی از موارد چارهجوییهای موردی بوده است. چرا از همه در قالب یک طراحی کلان یاد میکنید؟ میشود آنها را تفکیک کرد. تز ایشان این است که در دام کوچکشماری دشمن و بزرگشماری خود نیفتیم. من این را میپذیرم، اما عکس آن نیز صادق است و بزرگ شمردن دشمن و کوچک شمردن خود نیز یک دام است. از نظر من، هژمونیک شدن ساختارها یا گفتمانها و راهبردهای غربی مسیری دیگر در بزرگ شمردن دشمن است. ما بهمثابهی یک راهکار موقت و برای آنکه هزینهی گزافی نپردازیم آگاهانه در ریلگذاری آنها حرکت کردیم و این طراحی از پیش تعیینشدهی غربی نیست. حتی اگر بپذیریم تمام کارهای غربیها طراحی و برنامهریزی از پیش بوده، دلیلی ندارد که اینسوی ماجرا را منفعل و بیخبر از همه جا قلمداد کنیم، بلکه هر دو طرف به کنشها و واکنشهای هم پاسخ میدهند.
ایشان در مورد استبداد دولتهای وابسته نظریهای دارد که از نظر من قابل دفاع نیست، دلیلی ندارد که استبدادی بودن آنها را خواستهی استعمار بدانیم. ایشان مسئلهی تضاد را هم ساخته و پروردهی دست استعمار میدانند که این باز بزرگنمایی است. ایشان به ندرت خطاهای استراتژیک و اشتباهات و عقبنشینیهای غربیان را مطرح میکنند. تحلیلی که ایشان از سرنگونی شاه دارد اصلاً تحلیل درستی نیست.
نظر شما